باقر کاظمینسب از حدود 20 سال پیش که جناحبندیهای سیاسی کنونی شکل گرفتهاند، اصولگرایان به جز در دو دوره ریاست جمهوری احمدینژاد (که البته او هم هیچگاه خود را اصولگرا ننامید) و سه دوره مجلس شورای اسلامی شکستهای متعددی را در رقابتهای انتخاباتی متحمل شدند.رئیس جمهوری احمدینژاد نیز نه به خاطر برنامه و راهبرد اصولگرایان بلکه بیشتر مرهون خوشبینی و تعدد کاندیداهای جناحهای رقیب بوده است. از شواهد و نتایج عدم توفیق اصولگرایان در انتخابات دو دهه اخیر، چنین استنباط میشود که نگرشها و برنامههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها عمدتا مورد پسند اغلب مردم واقع نشده است. اصولگرایان خود بهتر از هر جناح دیگری میتوانند ناکامیهای خویش را آسیب شناسی کنند اما در اینجا از زاویه مقابل این جریان به اهم دلایل ناکامیها و ارائه راهکارهای مناسب جهت برون رفت از این چالش به اختصار پرداخته میشود. سال 76 را باید سرآغاز سلسله شکستهای اصولگرایان قلمداد کرد سالی که با وجود حمایتهای گسترده از کاندیداهای راستگرا و تبلیغات تخریبی رقبا، رهبر معنوی اصلاحات توانست با رویکردی نوین شمار زیادی از جوانان و روشنفکران را با خود همراه سازد و گوی سبقت را از حریفان نام آشنا برباید. پس از آن اما اصلاح طلبان به گمان اینکه در آن 8 سال جای پای خود را محکم کردهاند در یک بلندپروازی زودهنگام با چند کاندیدا وارد عرصه رقابت ریاست جمهوری شدند. از طرفی آیت الله هاشمی نیز در آن دوران مثل سالهای بعد طرفداران چندانی در بین قشر جوان و نواندیش نداشتند. این عوامل دست به دست هم داد تا صحنه رقابت به سود اصولگرایان و به نام احمدی نژاد رقم بخورد.پس از اتمام دوره 8 ساله احمدینژاد، اصولگرایان که همه چیز را از آن خود میپنداشتند برای رسیدن به مسند ریاست جمهوری یازدهم خود با هم کورس گذاشتند. اما عواملی مانند تعدد کاندیداهای آنان، حمایت همهجانبه اصلاحطلبان و شخص آیتالله هاشمی از دکتر روحانی میانهرو باعث شد آنها رقابت را واگذار کنند. اصولگرایان امسال نیز یکبار دیگر با آنکه پس از نشستها، هم اندیشیها، تشکیل جمنا و هیاهوی زیاد رسانهای با هدف یک دورهای کردن روحانی نهایتا با یک کاندیدا آمده بودند بازهم نتوانستند نتیجه بهتری به دست آوردند.در تمام این ادوار اصولگرایان متحیرانه و شاید ناباورانه تنها شاهد پیروزیهای رقبا بودند و به نظر نمیرسد آسیب شناسی درست و جامعی انجام داده باشند و یا در خوشبینانهترین حالت اینکه آسیب شناسی آنها تاکنون جواب نداده است. از دید ناظر بیرون از دایره اصولگرایی موارد زیر بعنوان مهمترین دلایل عدم توفیق آنها در کارزارهای انتخاباتی شمرده میشوند: 1- نخست اینکه از سال 76 تا 84 با روی کار آمدن دولت اصلاحات فضای سیاسی و اجتماعی کشور دچار تحول عظیمی شد و آزادیهای نسبی به وجود آمده باعث شکوفایی اندیشه و افرایش آگاهی عمومی گردید. 2- با وجوداین اصولگرایان هیچگاه در دو دهه اخیر از پیله خود خارج نشدند و نخواستند تحولات رخداده را در دنیای واقعی بپذیرند. آنان با همان رویکرد سالهای پس از انقلاب و برنامههای منسوخ به راه خود ادامه دادند و هیچ وقت رابطه علت و معلولی برنامهها و شکستهای سریالی خود را به رسمیت نشناختند. 3- از طرفی با جوان شدن جامعه، اقبال عمومی به سمت دیدگاههای اصولگرایان کاهش یافت چراکه اغلب جوانان تمایل به برنامههای بهروز و مطابق سلیقه خود دارند. 4- از اینرو اصولگرایان برای مقابله با سرازیر شدن جوانان به اردوگاه رقیب، به لطفتریبونهای دراختیار و رسانههای متعدد بدترین شیوه ممکن یعنی تخریب دولتهای مستقر را در پیش گرفتند، غافل از اینکه این اقدام نه تنها چیزی به داشته آنان نیفزود که به سبد رای رقیب اضافه کرد. 5- نهایتا اصولگرایان برای خلاص شدن از شکستهای پیاپی چنان غرق شدهای که برای نجات خود به هر خار و خاشاکی دست مییازد گمان کردند با تزریق افراد جدید ولو تندرو تا حدی از فاصله فکری خود با جامعه کاسته و جانی دوباره میگیرند اما برعکس هر بار با ورود این افراد و واکنش منفی جامعه، تعدادی از سران اصلی و دلسوز خود از دایره اصولگرایی خارج شدند و حلقه اصولگرایی روز به روز تنگتر شد. خروج و به حاشیه راندهشدن نیروهای کلیدی مانند ناطق نوری، علی لاریجانی، حسن روحانی و. . . ضربه سنگینی بر پیکره تکیده آنان وارد آورد. هرکدام از دلایل فوق راهحلهای مناسب و مخصوص به خود را دارد که در اینجا به اختصار به اهم آنها اشاره میشود: 1- به نظر میرسد سه آیتم اول راهکار مشترکی داشته باشند بهطوریکه با شکوفا شدن تفکر جامعه، جوان شدن جمعیت کشور و رشد و توسعه ارتباطات کلان لازم است اصولگرایان دست به اصلاحات ساختاری زده و برنامههای خود را بهروز کنند تا بتوانند همگام با جامعه ایرانی و جهانی پیش روند و بدانند صرفا ائتلاف، انشقاق و انتخاب اسامی شیک برای تشکیلات به خودی خود کاری از پیش نمیبرد. 2- بهعنوان راهحل بند چهارم باید گفت امروزه با وجود شبکههای اجتماعی گسترده، دیگر دوران تکصدایی و متکلم وحده بودن به سر آمده است. تجربه نشان داده هرچه آنان از رسانهها وتریبونهای دراختیار بطور یکطرفه و ناعادلانه بیشتر استفاده کردند به هماناندازه هم نتیجه بدتری عایدشان گردید. بنابراین بایستی تغییر رویه داده، بهتناوبتریبون را در اختیار دیگران قرار داده و خود قدری در مقام شنونده و پاسخگو قرار گیرند. 3- مهمترین راهکار برای مورد پنجم، رجعت به عقلای اصولگرا، برائت از افراد تندرو و پرهیز از تصمیات خلق الساعه و احساسی است. کسانی که معتقدند برای پیروزی در انتخابات باید مشارکت مردم در انتخابات را کاهش داد و یا یک روز از آتشبس دم میزنند و روز بعد خود آن را نقض میکنند شایستگی رهبری جریان اصیل اصولگرایی را ندارند. اصولگرایان اگر میخواهند به صحنه سیاسی کشور برگردند چارهای ندارند جز اینکه سراغ افرادی طردشدهای مثل ناطقنوری، علی لاریجانی، محمدرضا باهنر و. . . بروند، آنها را به اردوگاه خود برگردانند و سکان رهبری حزب را به آنان بسپارند در غیراینصورت باید منتظر شکستهای سنگینتر بعدی باشند. در این نوشتار اهم دلایل ناکامی اصولگرایان و راهکارهای مقتضی از نگاه ناظر بیرون جهت اصلاح و تقویت جریان اصولگرایی ارائه شد حال خواه پند گیرند و خواه ملال. اما نکته اساسی که باید همواره به یاد داشت این است که ازآنجاکه لزوم تحقق دموکراسی وجود احزاب مختلف و کارآمد در کشور است مقتضی است جریان اصولگرایی نیز بهعنوان یک حزب قوی و موثر مجدداً در سپهر سیاسی کشور ظاهر شود. تنها در آن صورت است که با شکلگیری رقابت بین احزاب گوناگون همه آنها ناگزیر از تقویت و به روز رسانی خود خواهند بود، برای بقا و ماندن در صحنه سیاسی متعهدترین و متخصصترین افراد را در راس تشکیلات خود به کار خواهند گمارد و درنتیجه جامعهای همزمان مطالبهگر و پاسخگو و نهایتا مترقی را بوجود خواهند آورد.